امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

پیشواز شب یلدا

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایتان   … زمستان و پاییز ندارد … نباشید ، چهار ستون بدنم میلرزد !    امسال دو  شب یلدا داریم . جمعه شب منزل عزیز دعوت شدیم و شنبه شب منزل مادرجون . برای اینکه در مهمونی جفت بابابزرگها باشیم جمعه شب به منزل عزیز و آقاجون رفتیم . مهمونیمون 6 نفره بود . 3 نفر ما به همراه عزیز و بابابزرگ و دایی جون بهمن . کدبانوگری کردم . برنجک ، کنجد عسلی ، ژله انار و کیک کدو حلوایی درست کردم و به خونه عزیز بردیم . چه حالی کردند ... دستور پخت کیک و از سایت http://hanichef.blogfa.com گرفتم . دستورهای آشپزی خوبی داره . حتما امتحان کنید .   در ...
30 آذر 1392

آخــر هفتـــه برفــــی

  پنجشنبه بعد از ظهر به همراه بابایی و امیرمحمد خان عازم کتالان شدیم تا پسر کوچولومون برف بازی کنه . تو راه یادم اومد که برای پسرم دستکش نیاوردم . گفتم ای وای یادم رفت برات دستکش بگیرم حالا چه جوری برف بازی کنی ؟ با ناراحتی نگام کرد . گفتم خوب اشکالی نداره اگه تو راه جایی دیدیم برات میخرم اگر هم ندیدیم دستکش خودم و بهت میدم ... گفت آخه مامانی دستکش شما که برای من بزرگ!!!  گفتم اشکالی نداره یه کاریش میکنیم ... دوباره گفت مامانی اگه دستکشتو بدی به من پس خودت چکار میکنی دستهای خودت یخ میکنه !!!!   قربون پسربا احساسم   بهش گفتم اشکالی نداره برای من مهم اینه که شما دستهات گرم باشه .    عزیز و بابابزر...
23 آذر 1392

مریضی بلبل خونمون

    بلبل خونه ما امیرمحمد خان این روزها حسابی با سرماخوردگی و گلو درد دست و پنچه نرم میکنه . یک هفته پیش که صداش تغییر کرد حدس زدم داره مریض میشه . یکشنبه ساعت یک و نیم شب از خواب بیدار شد و با گریه گفت مامانی نمیتونم نفس بکشم گلوم بسته شده . با بابایی همون ساعت بردیمش دکتر . دکتر دارو داد . روز بعد اداره نرفتم و پیش هم بودیم . ساعت 6 و نیم صبح من و امیرمحمد از خواب بیدار شدیم . با هم صبحانه خوردیم . بعد از اینکه صبحانه جمع شد فوری رفت سراغ یخچال و گفت مامانی الآن یه چیزی بخورم ؟ بهش گفتم پسرم تازه صبحونه خوردی . گفت فقط یک چیزی ... گفتم میدونی که الآن گلوت درد میکنه و نباید هر چیزی بخوری . گفت دیگه خوب ش...
10 آذر 1392
1